مهنا زندگی مامان و بابامهنا زندگی مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
مامانيماماني، تا این لحظه: 34 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره
باباييبابايي، تا این لحظه: 37 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

مهنـــــا زندگـــ ـی مــامــان و بــابــا

فردا عيده

سلام دخمل طلام جيگر مامان فردا29 اسفنده يعني اخرين روز سال امسال منو تو بابايي سه تايي كنار سفره هفت سين هستيم خيلي خوشحالم كه امسال خدا جونم تو رو به من وبابايي هديه داده هنوز سفره هفت سينم رو اماده نكردم امروزم سه تا ماهي خوشگل خريديم سبزه هم كه مامان منير واسمون آورده امسال وقت نكردم يه سفره خوشگل بندازم فكر كنم سفره امسالم خيلي ساده باشه   ايشالله فردا عكس هفت سينم رو برات مي زارم عيدت مبارك عسل مامان ديشبم چهارشنبه آخر سال بود ولي من و بابايي هيچ جا نرفتيم اخه اينجا خبري از آتيش و از اين جور چيزا نيست برخلاف ملاير كه تا هوا تاريك ميشه همه همسايه ها ميان بيرون و اتيش روشن ميكنن عيب نداره خودم اينجا واسه...
29 اسفند 1392

شروع ماه هفتم بارداری

سلام دخمل نازم چطوری عروسک مامان  امروز واردماه هفتم شدیم ماهگیت مبارک ملوسم تو این هفته قدت ٣٦ و وزنت حدود٩٠٠گرمه دخترم داره بزرگ میشه ماشالله امروز بابابایی رفتیم سینما فیلم معراجی ها شما هم تمام مدت در حال تکون خوردن بودی فکر کنم به خاطر صدای بلندفیلم بود بعدشم رفتیم بازار یکم خرید کردیم نزدیک  عیده و خیابونا شلوغ شدن واسه خودم یه شلوار بارداری گرفتم  آخه دیگه لباسام اندازم نمیشن مامانت توپولوشده زن عمو سحرواست از تهران یه عروسک فرستاده عمه بابایی هم از کربلا واست لباس سوغاتی آورده دستشون درد نکنه فقط سه ماه دیگه مونده تا بیایی بغل مامانی یه بوس گنده واسه دخمل ناسم ...
17 اسفند 1392

دختر داشتن يعني...

دختر داشتن یعنی کمدی پر از دامن های رنگی چین چینی دختر داشتن یعنی اتاقی پر از عروسکای ریز و درشت که هروقت میری تو اتاق یه تیکه اش بره زیر پات و نفست ببره دختر داشتن یعنی یه ویترین صورتی پر از کش های رنگی رنگی دختر داشتن یعنی رنگ زندگیت صورتی و بنفش دختر داشتن یعنی پچ پچ های آخر شب مادر و دختری توی یه تخت کوچیک صورتی دختر داشتن یعنی لاک های رنگی دختر داشتن یعنی دستای کوچولو پر از النگو دختر داشتن یعنی رقص ، قر ، خنده های از ته دل ، موهای بلند ، دامن های زیبا ، کمد پر از لباس ، ناخن های لاک زده ، عروسکهای ریز و درشت ، ویترین پر از گل سر و گوشواره و   ....   ...
14 اسفند 1392

هفته 26بارداري و سرما خوردگي من

سلام تربچه ي مامان خوبي نفسم  چندروزيه كه سرماي بدي خوردم دارو هم كه نمي تونم بخورم منتظرم خودش خوب بشه ولي انگار دارم بدتر ميشم ديگه بايد برم دكتر آخه مي ترسم خدايي نكرده روي تو هم تاثير بزاره راستي گلم فردا جشن سيسموني ني نيه سحره با بابايي براش يه لباس خوشمل خريديم دل تو دلم نيست تا نوبت سيسموني تو بشه گلم همه چي حاضره فقط مونده اماده شدن تخت و كمد كه اونم قراره تا اخره اين هفته تحويل بگيريم بعدشم كه ديگه مامان جون اينا وسايلت رو ميارن ديشب بابايي براي اولين بار تكون خوردنت رو از رو شكمم حس كرد و كلي با هم ذوق كرديم ناناز مامان زودي بزرگ شو  و بيا كه ديگه طاقتم تموم شده بوووووس نخود چي من ...
8 اسفند 1392

شروع هفته 25 بارداری

سلام نفس مامان  امروزوارد هفته ٢٥ شدی یعنی یه جورایی شش ماهت تموم شدهورااااا شش ماه به خوبی و خوشی گذشت و فقط سه ماه دیگه مونده تا بیای پیش مامان دختر نازم تو این هفته قدت تقریبا٣٣ سانت و وزنت ٦٨٠گرمه هنوز خیلی کوچولویی ولی با دست و پای کوچولوو نازت به شکمم ضربه می زنی امروز جمعه بود مامان مهري اينا اومدن خونمون و واسشون آش پختمو كلي كار كردم  بله پس چي فكر كردي مامانت آشپزيش حرف نداره   راستي ديروز باباعلي "باباي بابايي"رفته بود بازارو واسه تو و ني ني سحر دوتا عروسك خوشمل خريده بود دستش درد نكنه   بوس بوس ناناز مامان ...
3 اسفند 1392
1